جان شیرینم
من تو را تدریس میکنم
تو زیباترین
مهمترین
و تخصّصیترین درسِ ادبیاتی
تو هر روز در کلاسهای درسِ من
حضور داری
از ضمیر که میگویم تنها مثالِ من #تویی
اصلاً میدانی جانِ شیرینم؟
تمامِ حروف
یک صدا بیشتر نیستند
#تو
حرفِ دیگری جز #تو نیست
هر چه زیباییست در جهانْ
مجاز از توست
آقای من
استعاره از توست
اگر چه بی مانندی
اما
کیست که دوست نداشته باشد
شبیهِ تو شود؟
تو تنها مفهومِ کنایههای عاشقانهای
حتی اگرچه در وَهمْ نمیگُنجی
هر چه تو را تکرار میکنم
تازهتر میشوی در کلامِ من...
تو را نَه فقط من
که جهان
تکرار میکند در ذهن و زبانِ خود
تصویرِ عاشقانهی نیمای جهانی
ای زیباترین شعرِ نو...
به قالبهای شعر که میرسم
شاعرانْ غزل میسُرایند که از #تو بگویند
با #تو گفتگو کنند
غافل از این که غزل تویی
بیتُالغزل تویی....
حُسنِ مَطلعِ تمامِ قصیدههایی
#تو
زیباترین تَخلُّصِ عاشقانهای هستی
که نَه از مقدّمه،
از زمین و زمان رها میکند آدمی را
کدام دو بیتی،
بی تو ترانه شده است؟
ای مثنویِ ناتمامِ حُسن...
#تو را میشود مگر سرود؟
اصلا میدانی چیست ؟!
تمامِ ادبیات «تو»یی
آن هم نَه به تمامی...
از تو تمام و کمال گفتن
نَه کارِ ادبیات است نَه من
و نَه هیچکسِ دیگر...
انتهای پیام/ زنوزی قیزی